کافهنشینی؛ هدیهی مدرنیته به ایران
این روزها کافهنشینی به یکی از اصلیترین سرگرمیهای ما تبدیل شده است. سرگرمی دلنشینی که به طرز غریبی با خوردن قهوه و کشیدن سیگار درآمیخته. البته از همان بدو ورود مدرنیته و شکلگیری مفهوم تازهای به نام کافه که معمولاً پاتوق روشنفکران، هنرمندان و اهل قلم بود، یک پای کافهنشینی قهوه بود و پای دیگرش سیگار. هنوز هم با وجود اینکه کافههای «سیگار ممنوع!» هم در گوشه و کنار شهر پیدا میشوند اما تصور بیشتر ما از کافه با دود غلیظ شیری رنگ سیگار، بوی قهوه و گاهی موسیقی ملایم غربی گره خورده است. سیگاریها خوب میدانند کافه همان جاییست که میتوانند بدون نگاههای سرزنشگر، به صندلی لهستانی تکیه بدهند، سیگارشان را بگیرانند و خاکسترش را در زیرسیگاری تا نیمه پر از قهوهی سوخته بتکانند. حتی خیلی از اوقات کسانیکه سیگاری تیر نیستند و فقط گهگاهی خودشان را به یک نخ سیگار مهمان میکنند هم آن یک نخ را میگذارند برای لحظههای وقت گذرانی در کافهها. شاید تمام اینها برای این است که کافهها همان فضای امن و راحت سیگاریها هستند؛ فضایی که در آن سیگار از قاتل بیصدای نفرینشده به رفیق شفیق بیادعا تبدیل میشود.
از قلیان و چای تا سیگار و قهوه
کافهها از ابتدا فضای خوبی برای سیگاریها بودند اما شکل و شمایل امروزیشان را نداشتند و کافهنشینها هم از همان اول همین جماعت امروزی نبودند. قبل از اینکه کافههای مدرن در ایران راه بیفتند در اروپا و بهویژه در فرانسه کافهنشینی رواج داشت. روشنفکرهایی مثل ژان پل سارتر، آلبرکامو و سیمون دوبوار از جمله کافهنشینهای معروف فرانسوی بودند. تأسیس اولین کافهی ایران اما به تهران سال 1285 برمیگردد. غلامحسین خان مولایی که از اولین دانشجویان تحصیلکردهی پاریس بود، به یاد کافه لقانطهی پاریس که پاتوق دانشجویان آنور آب بود و به تبعیت از پاتوقنشینیهای سبک اروپایی اولین کافهی ایران را با نام لقانطه راهاندازی کرد. آن زمان سالها بود که ایرانیها سنت قهوه نوشیدن را با نوشیدن چای تاخت زده بودند و حتی قهوهخانهها نیز فقط نام قهوه را یدک میکشیدند و بیشتر چای سرو میکردند. در قهوهخانهها خبری از سیگار نبود و به جایش قلیان همنشین همیشگی مردم در قهوهخانهها بود. لقانطه نوشیدن قهوه را بار دیگر به مردم معرفی کرد و دانشجوهای از فرنگ برگشته سیگار را جایگزین قلیان کردند. چند سال بعد شعبهی دوم، سوم و چهارم لقانطه هم راه افتاد و این شد اولین کافهی زنجیرهای تهران. لابد از پیشینهی غلامحسین خان مولایی ملتفت شدهاید که لقانطه پاتوق اصلی روشنفکرها بود. جوانهایی که در فرنگ شاهد انقلاب فرانسه بودند حالا با بازگشت به وطن آرزوهایی را که برای مملکتشان داشتند با پیوستن به جنبش مشروطه دنبال میکردند. پس کافهها از همان ابتدا به محافل سیاسی، اجتماعی و ادبی جوانهای فرنگرفته با سرهای داغ و رؤیاهای بلند تبدیل شدند.
به صرف سیگار و ادبیات
البته درست است که کافهنشینی در ایران با لقانطه شروع شد اما هرچه باشد این صادق هدایت بود که پرچم روشنفکران کافهنشین ایران را در دست گرفت. او که در زمان تحصیلاتش در فرانسه خانهی کوچکی داشت که برای دورهمیهای دوستانه خیلی جا نداشت از کافهها برای همنشینی با دوستانش استفاده میکرد. صادق خان در تهران هم همان روش را پیش گرفت و به بیشتر کافههای مشهور آن زمان تهران سر میزد. حالا دیگر اثر چندانی از کافههایی مثل کافه فردوسی معروف به کافه سبیل، پرندهی آبی و ژاله باقی نمانده اما برخی از پاتوقهای صادق هدایت مانند کافه نادری و گل رضاییه که پاتوق هنرمندان دیگری مانند فروغ فرخزاد هم بود، هنوز برقرارند. هدایت و روشنفکرهای همدورهاش در کافهها جمع میشدند، سیگاری میکشیدند، قهوه یا شام میخوردند و حتی میتوان ادعا کرد که لابهلای همین جمعشدنها و سیگارکشیدنها بود که مسیر روشنفکران ایران ترسیم شد. برای مثال معروف است که در همین کافهها آثار صادق هدایت خوانده میشد و دوستانش آنها را نقد میکردند. گروه ربعه هم که شامل هدایت، بزرگ علوی، مسعود فرزاد و مجتبی مینوی بود از دل همین جمعها پدید آمد. آنها نویسندگان جوان و تازهنفسی بودند که افکار نویسندگان کهنهکاری مانند ادبای سبعه به نظرشان زیادی قدیمی و پوسیده بود پس نام ربعه را به شوخی و برای مقابله با سبعه بر روی خودشان گذاشتند. بعدها دیگرانی چون عبدالحسین نوشین، محمد مقدم، غلامحسین مینباشیان، ذبیح بهروز، پرویز ناتل خانلری و نیما یوشیج هم به این چهار نفر اضافه شدند.
بنابراین اگر بگوییم کافهها در تاریخ معاصر روشنفکری ایران تأثیر بسیاری داشتند بیراه نگفتیم. در سالهای پرحادثهی دههی سی و در اوج جریان ملیشدن صنعت نفت و کودتای بیستوهشت مرداد، بهجز دفاتر احزاب سیاسی و جمعهایی که گاهی در خانهی برخی روشنفکران شکل میگرفتند، این کافهها بودند که زیر ظاهری که صرفاً برای صرف غذا، کشیدن سیگار یا خوردن قهوه ساخته شده بود محفل بحثها و نظریات سیاسی و اجتماعی بودند. جدا از آن، همین کافههای مدرن بودند که فضای اجتماعی را برای حضور زنان باز کردند؛ چون تا قبل از وجود کافههای مدرن زنان جایی در قهوهخانهها و چایخانههای سنتی نداشتند و ناچار از محفلهای ادبی و اجتماعی دور میماندند.
رد روشنفکران قدیمی بر کافههای امروزی
هنوز هم با گذشت این همه سال میتوان رد و اثر روشنفکران قدیمی را در کافهها جستوجو کرد. حالا دیگر تقریباً در هر محلهای کافهای جا خوش کرده و پاتوق قرارها و جمعهای کوچک و بزرگ شده است. مفاهیم تازهای هم در کنار کافهها پیدا شدهاند. مثلاً در دههی هشتاد کافهکتابها و کافهگالریها پا به عرصهی وجود گذاشتند تا کافهها پایشان را از قبل هم فراتر بگذارند و کارکردهای تازهای پیدا کنند. از چند سال پیش هم به محض آنکه خانهای قدیمی از دست برجسازها فرار میکند، کافهای تازه با حسوحالی نوستالژیک متولد میشود. این ازدیاد کافهها به نحوی موضوعاتی را هم که جمعهای کافهنشینان حول آنها شکل میگیرد زیاد کرده است. گاهی تولد یکی از رفقا در یکی از کافههای خوش رنگ و لعاب جشن گرفته میشود و گاهی هم جمع کوچک چهار-پنجنفرهای دور میز کوچک کافهی دنج یکی از دوستان شکل میگیرد و زیر و بم دغدغههای مشترک روی میز کوچک قاطی دود سیگار بیرون میریزد و جالبتر آنکه این روزها حتی گاهی خود سیگار دلیلیست برای جمعشدن در یک کافه؛ جایی که کسی از دود شکایتی ندارد و کسی نگاه چپ به سیگاریها نمیاندازد.
دیدگاهها